162 :ته تتوس

ساخت وبلاگ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 122 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

مردم معمولا مارو از کاری منع میکنن که خودشون جرئت انجامشو ندارن، اما آرزوشو چرا!! 


سخن مائده ی بزرگ : دی 

خجسته طوری


امروز خوب عمل کردم بعد از مدتها فصل اول درباره عکاسی تموم شد. ام قبلا هم میدونستم سونتاگ رو ازش خوشم میاد چون کتاب مصاحبه اشو خونده بودم معلوم بود. حرفم نمیاد دیگه.  

162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 139 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

خب ساعت ۹ بیدار شدم اما تازه میخوام الان شروع کنم روزمو. اقا خیلی اعصابم خورده :( گفته بودم یه پسرخاله دارم ۱۰-۱۲ سالشه یه خورده جدیدن تپل شده بعد بدتر از من از سال اول دبستانش‌توی معلم شانس نیاوورد مثل این که پا میشه بره پای تخته امتحان بوده چی بوده از این ادا اطوارا که کارت امتیاز بدن بچه و این داستانا که بیشتر برای زیاد کردن انگیزست و بالا بردن اعتماد بنفس فکر کنم بعد تازه زنگ تفریحشون تموم شده بوده حالا چی میره پای تخته نفس نفس میزده مینوشته درستم انجام میده معلم خر برگشته گفته بهت نمره نمیدم کارت امتیازم نمیگیری حالا جلو همه گفته چرا خانوم گفته چون نفس نفس میزدی :/ :/ اصلا درک نمیکنم اگه دارم اینقدر حرص میخورم برا اینه که خودم از این تجربه هی مزخرف داشتم این احمقا نمیفهمن دارن چه غلطی میکنن؟؟؟ نمیفهمن این چیزا چقدر تاثیر داره؟ اونم بدبخت تر از من نه فقط یک بار بلکه کلا توی معلمو بچگگیو هیچی شانس نداره خالم مریض کبدش بعد بچه تر بود باید یه چیزی میبرد جشنی چیزی بود خالم براشون یادم نی چی درست کرده بود سانویچ بود سالاد ماکارانی بود یادم نیست بعد معلم احمق برگشته به سینا گفته نمیخورم مامانت مریضه نباید خورد یا چی یجوری خیلی بدی رفتار کرده بود کل سالم تحقیرش میکرد به خاطر مریض بودم خالم تازه اون غذارو خالم درست نکرده بود اصلا کار مامان من بود ولی اصلا مگه مریضیش چیه اصل واگیر نداره 162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 109 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 136 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

الان بلند میشم. شروع میکنم. فصل دو رو که قبلا خوندم. اون روز کذایی که حرف نزدم البته خوبه خوندنش و مرور اون حرفا. ولی آربوس رو دوست ندارم.  فقط اینش شاید جذاب نباشه. 

162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 111 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

یه خصوصیت جدید ظاهرا داره ظاهر میشه برام. نمیدونم اسمشو چی بزارم خصوصیت یا چیز دیگه. اما اصلا دلم نمیخواد که عادت بشه اصلا اصلا اصلا -____- خب اون اینه که ساعت هشت بعد از شش ساعت حدودا خواب خیلی پر انرژی بلند شدم شروع کردم کتاب خوندن و تمومش کردم فصل دو رو یه ذره تهش مونده بود. نزدیکای ساعت ده اینطورا چنان خوابم گرفت که اصلا نمیتونستم تمرکز کنم برای زبان بعد پیش خودم گفتم چر اینجوری شدی برو ده مین چشماتو ببند استراحت کردی باشی خوب میشی همون شد که تا ۱۲ خوابیدم :((((( و البته به محض بستن چشما خوابم برد :/ من اصلا از این اداها نداشتم حتی بعد از ظهرا هم نمیخوابیدم فرقیم نداشت شب قبل چقدر خوابیده باشم اصلا از این حالت خوشم نمیاد افسارم دست بدنم باشه :/ نه این که پر خواب نشده باشما چرا یه وقتا میشه یهو چشم باز نمرده کلا خوابم میومد  -___- یعنی کلا چند روز اینجوری میشدم نه این که خیلی خوشحال بدون خستگی بلند شم بعد اینجوری ششه. که البته با همون قبلیم مشکل داشتم. اما حوصله اینو ندارم دیگه. بدبختی اینه که آدم وقنی اینجوری میشه اصلا خیلی خیلی باور نکردنی انگار خسته شدی و نمیتونی جلوشو بگیری و تمام تمرکزتو از دست میدی. ‌امیدوارم دیگه پیش نیاد اصلا حوصله ندارم :| برم بشینم سر کارم دیگه اینقدرم کوه نمیکنم اینجوری بعد دو‌ساعت خسته شم که -_- بدن جان این ادا اطوارارو بزار‌کنار اصلا حوصله ندارم بات 162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 131 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

وااااای بهد تز مدتها مدتها مدتها یه غذا رو با اشتها خوردم نه صرفا برای سیر شدن. البته اشتهام خیلی یهو زیاد شد رسید به دوتا بشقاب که الان در مرز ترکیدگیم :/ ام خیلی چسبید بهم با سالاد شیرازی و آبغوووره هنوووز دلم میخواااااد جا ندارم دیگه :دی چی میشد هرچی آدم میخورد چاق نمیشد. واقعا چی‌میشد.  دارم اسم عکاسایی که نوشتمو میبینم سر فرصت. اقا خیلی دلم عکاسی میخواد اون شورو شوقشوووو‌ گشتن گرفتن درگیری کاش میشد برمیگشتم عقب تو هرچیزی دلم گذشته رو نخواد اینو میخواد. دلم تنگ شده خیلی خیلی خیلی زیاد. منتها سعی میکنم یجوری خفش کنم یجوری تو یه جا دیگه بروزش بدم حواس خودمو پرت کنم توی درگیر شدن با کتاب عکس دیدن زبان حتی وگرنه این روزای من خالین. خالی خالی مثل همین زمستون که هیچی نداره جز سرما. یخ یخ. نه شبیه پاییزه نه بهار نه حتی خودش زیاد . برف نمیاد. روزای من حوصله سر بر و خالی‌ پر از دلتنگی برای خیلی چیزا حتی چیزای کوچیک که شاید از نظر خیلیا دلتنگی براش دیوونگی باشه. این روزا فقط خودمم و خودم.‌ یاداوری های مزخرف از قبل نمیدونم چرا هی میان تو‌ذهنم تصاویر از ۲ سالگی تااااا همین چند وقت پیش. یهو میاد تو ذهنم بعضی وقتا کلافه میشم پس میزنمشون چشامو میگیرمو میگم ولم کنین. بعضی وقتا بلند حرف میزنم نمیفهمم یهو هرکی ندونه فکر میکنه دیوانه شدم. خب نمیدونن چی یادم اومده که. دلم میخواد گریه کنم. یهو حال 162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 125 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

در همین راستای خوندن کتاب دربارهٔ عکاسی (اثر سوزان سونتاگ، ترجمهٔ نگین شیدوش و فرشید آذرنگ ، نشر حرفه نویسنده) که باعث شد دوباره دلم بخواد بیشتر ببینم عکس. دیشب کارای واکر اونز (walker evans) عکاس آمریکایی (۱۹۰۳-۱۹۷۵) رو و البته امروز باز دلم خواست ببینم ، دیدم. از واکر اونز خوشم میاد. هرچند اون اولا دو سه سال پیش زیاد درکی نداشتم خودشم نمیشناختم اما دیشب که نگاه میکردم با چیزایی که از سونتاگ خوندم و یادآوری مطالب کلاس احساس کردم جدا از عکسها خودشو خیلی دوست دارم. خیلی زیاد. خیلیییی. یعنی اینقدر بی جنبه‌ام‌‌. اصلا آدم باید بی جنبه باشه. چقدر گوگولی این آدم چقدر قربونش رفتم باور نمیکنین چقدر غصه خوردم که نیست دیگه :(((((حالا این روزا که خیلیا رو دوست دارم اما عکساشو دیدما دلم خواست دوربینو بردارم بزنم تو شهر عکاسی کنم.  خیلی دلم خواست جدی میگم. هیچوقت آدم نمیتونه عین این آدمها بشه کاش حداقل نمیمردن هیچوقت. خیلی لوسو بچگانست اما همه اینها منو فقط بیخیال. اینها همیشه زندن کاش آدم اینجوری زندگی‌کنه اینجوری بسازه اینجوری باشه همین که من اینجا این سر دنیا بعد از سالها میشناسمش ساده ترین دلیل زنده بودن و بزرگ بودنش هست. استاد، جاکوملی ، اونز ، ادمز و و و و و فکر کردن بهش آدمو یجوری نمیکنه؟ نمیتونم توضیحش بدم چیز عجیبی نیستا همه احتمالا تجربش کردن وای این که کاراشونو میبینی میخونی راحع بهش 162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 137 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 114 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

خب امروزم تموم شد شیر و زردچوبمو خوردم. نوشتنم تموم بشه میخوابم کهصبح بیدار شم یه چیزایی تو ذهنمه فعلا نمیخوام حرفی‌بزنم. بگذریم امروز مامان گفت تولد باباست چند روز دیگه. همش‌که تو خونه باشی تاریخ از دستت در میره ده روز دیگه دی‌ماه هم تموم میشه فقط دو ماه دیگه تا تموم شدن ۹۶ مونده. فکر کنم امسال دارم پیشواز میرم عید رو. مثل داستان عیدا همش عقب گرد میکنم همش فکر میکنم چیکار کردم چیکار نکردم. چقدر امسال زود داره به تهش میرسه چقدر پارسال همین موقع ها دور میاد. انگار تازه اینجوری آدم میفهمه یک سال یعنی چی اینقدر که شاید امسال در طول این مدت تغییر کردم. بزرگ شدم؟ نه فکر نمیکنم :دی یعنی میدونی به این فکر میکردم که من انگار تو یه مقطع سنی ثابت نیستم نه این که نباشم اصلا جمله ای ندارم که مسخره به نظر نیاد. بزار توضیح بدم انگار تیکه تیکه ام نمیتونم بگم مثلا مثل تمام دخترای ۲۴ سالم. خب من ممکن یه جاهایی مثل یه دختر ۱۰ ساله باشم یا ۱۵ ساله گاهی سی ووو متوجه میشی انگار خب یه ریتم دقیق ندارم. شایدم طبق معمول چرت میگم اما چیزهایی هست که جا به جاست هر چند بعضیاشو علاقه ای ندارم دست بزنم بعضیاشو سعی دارم درست کنم یعنی خودمو برسونم بهش بعضیاشم پاک کنم یا حداقل کمرنگ ترش کنم حل بشه. راستش نمیدونم بقیه هم اینجوری هستن یا نه. دلم میخواد به هر حال در مور خودم عملیش کنم میدونم بهترشدم مائده ی امروزمو ا 162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 184 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

نوشتم یه خورده بی سر وته شاید باشه و ناقص نخوندینم نخوندین. خب یجورایی خودمو مشغول کردم و نمیدونم زیاد در مورد چی بنویسم پشت هم یعنی دیر به دیر میشه اما منتظرم نوشتنم بیاد :دی بیخیال.  دارم کناب دربارهٔ عکاسی نوشتهٔ سوزان سونتاگ، ترجمهٔ فرشید آذرنگ و نگین شیدوش ، نشر حرفه نویسنده رو میخونم. الان فصل سومم. دلم نمیخواد تموم بشه کتاب از همین الان عزای تموم شدنشو میتونم بگیرم. بگذریم. رسیدم به یک صفحه ای عکسشو میذارم با گوشی گرفتم اگه خواستین کاملتر بخونین کل صفحه رو . سونتاگ میگه : ما از خلال عکس‌ها به شکلی خودمانی و آزار دهنده ، واقعیت پیر شدن همدیگر‌را دنبال میکنیم.» و ... کاملشو بخونین. اینو که خوندم یاد چند تا چیز افتادم. من که کلا با مرک درگیرم و عکاسیم که جای خود دو سال پیش سر موضوع آزادم که باید عکاسی میکردیم من موضوع مرگ رو انتخاب کردم که البته افتضاح شد و قطعا یروزی یه بهونه ای پیدا میکنم کل عکساشو پاک کنم یا اونایی که چاپ شدن بسوزونم! من کلا خب خیلی وقت نبود شروع کرده بودم خب ادم نمیدونه دیگه توی همون زمان که عکس نشون میدادم یکی از بچه ها در مقابل حرف و توضیحی  که گفته بودم برگشت گفتش که من اگه جای تو بودم جای این که اینجا و اینجوری عکس بگیرم از پدر و مادرو خانوادم عکس میگرفتم. بعد این تو مغز من موند که چجوری حاضره با عنوان مرگ عکس بگیره و همش فکر میکردم بمیرمم حاضر نیستم ه 162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 119 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. دریافت خب به طرز اسفناکی‌کیفیتش اومد پایین اما فقط میخواستم اینجا باشه که آسمون امروز بیست و دوم دی دم غروب چجوری دلمو برد. به یاد آسمون بهمن ماه پارسال که اینجوری بودن ابراش گفتم انگار اونم میخواد تغییر بده خودشو مثل من. دلم واقعا بعضی وقتا میخواد میتونستم پرواز کنم.  162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 122 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

من تازه الان میخوام بخوابم. داشتم فیلم میدیدم. کاش خیلی نخوابم. 

162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 148 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 12:13

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 121 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 12:46

امروز میخواستم ساعت شیش بیدار شدم اما ساعت رو خاموش کردمو خوابیدم :/ دلم میخواد خودمو بزنم با این حال ساعت هشت که بیدار شدم با این که خیلی خیلی خوابم میومد صبحونه خوردم بعد گفتم ساعت هشتِ خیلی هم دیر نیست حاضر شدم رفتم پیاده روی. سوتی اینجام اگه گفتین چی بود؟ بله اول صبحونه خوردم بعد رفتم:/ اما خب اولا که خواب از سرم پرید هم تند راه رفتن هم هوای سرد دلم میخواد هر روز برم حتی اگه ساعت شیش بیدار نمیشم. کلی برنامه دارم برای امروزم. و برای بیست یا سی سال دیگه حتی. که بهم وصلن باید بتونم نه فقط برای خودم‌ برای اون‌شاید چون مهم همین فعلا باید سعیمو کنم جا نزنم‌. توی اینستا پیج تامیلا رو پیدا کردم و میخونم و جز همون معدود پیجای اینستاست که ازش یاد گرفتم و ندیده از شخصیتش خوشم میاد از این که از یه جایی بلند شد و شروع کرد و جا نزد پستاشو که میخوندم از این همه پشتکارش به وجد میام‌. خیلی فکرای مشترک هم باهاش داشتم یه جاهایی میفهممش یه جاهایی هم نه اما کلا از هزار تا پیج رنگی رنگی مسخره که فقط راهی هستن برای درامد زایی یه عده بهتره. پیشنهاد میکنم ببینینش. اینجا 162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 144 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 12:46

یجوری خوابم برد که اصلا نفهمیدم ساعتم زنگ میزنه. :(((

162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 131 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:22

هوا البته که خیلی سرده و کوهها سفید شدن درختا جوونه ندارن اما خیلی خیلی مثل عید میمونه. گاش برف میمد بارون که امد من ندیدم اما هوا گرفتست طبق معمول دلم رفت. فعلا تو ترکم با گوشی عکس نگیرم برای همین یه عکس از عیدو میذارم که مثل امروز بود هم هوا هم حالو هوای من... خب درست دیر پاشدم اما دیرم خوابیده بودم در نتیجه زیاد نارحت نیستم دارم به اون نشست گوش میکنم و دلم تنگ میشه  خیلی تنگ. هیشکی نمیدونه تو دل من چی میگذره... 162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 116 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:22

از یه جایی به بعد میبینی چیزی اگر برای تو باشه احتیاج به جنگیدن نداره... چیزی که واقعا متعلق به تو باشه ترسی برای از دست دادنش نیست حتی فکرم نمیکنی به داشتن و نداشتنش چون از توِ و اگر نباشه تویی هم وجود نداره. هرچیزی که از درون آدم بروز پیدا میکنه و وجودشون وابسته ی وجود تو هست. یه چیزایی هست که شاید مدت طولانی توهم اینو داشته باشی که برای به توئه! مثل بدن. وقتی میبینی باید بجنگی برای داشتن چیزی بدون بازنده ای و بالاخره از دست میدی. از یه جایی به بعد حتی میفهمی بدن هم برای تو نیست! تو روز به روز به از دست دادنش نزدیک تر میشی. به مُردن. روزی میرسه بدنی هم نداری جسمت خالی میشه. پس ما درواقعا هیچوقت چیزی برای خودمون نداریم هیچی جز شاید اندیشه هامون احساساتمون و همه چیزهایی که از درونمون میاد و به اون متصل میشن مثل نوشته ها و عکساها. به هر حال هرچیزی که ما تولیدشون میکنیم نه بر اساس یا علت چیزی بیرونی بلکه بر مبنا و علت چیزی درونی.  با تمام اینها من دل میبندم. به تمام چیزایی که مال من نیستن چه بدونم و چه ندونم وتنها توهم تملک داشته باشم. من دلبسته‌ی تمام چیزایی هستم که میدونم از دست میدم فقط میتونم با همون احساسات درونی که دارم اونهارو داشته باشم اونم نه در بیرون بلکه در درون. پس اگه چیزی رو از دست بدم در ظاهر ، یا نزدیکم نباشه یا به هر دلیلی با هر قانونی نتونم عینی ببینم و داشته باشم 162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:22

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 114 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:22

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
162 :ته تتوس...
ما را در سایت 162 :ته تتوس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7maedeh-drad1 بازدید : 131 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:22